ebrambegoo

ابرام بگو

Listen on:

  • Podbean App

Episodes

Thursday Mar 26, 2020

ابرام بگو بهار باز هم بیاد. عشق رو بیاره. هزارن عطر و بو و رنگ و رو و خاطره رو بیاره... پنجره‌هاش رو باز کنه به روی زمین، سفره‌ش رو بندازه، اهل دل‌ها رو جمع کنه، پرنده‌ها مست صدا بشن، گل‌ها باز بشن، سایه‌ی درخت‌ها رونق بگیره، مطرب‌ها ضرب بگیرن، دختر پسرها دم بگیرن، بزرگ‌ترها بالا بشینن، شادی بیاد، غم‌ها بره، چرک ته دل‌ها بره... خلاصه بیاد تازه کنه، سرخوش کنه، هر کسی هم که ظرفیتش رو داره رو عاشق کنه بره.

Thursday Feb 20, 2020

توی کوچه وایستاده بودیم داشتیم رفت و آمد آدم‌ها رو نگاه می‌کردیم. ابرام یه نخ سیگار روشن میکرد و چشم از ازشون برنمی‌داشت. اون‌قدر نگاه میکرد تا از از اون آدمها چیزی جز کوچه نبین... گفتم باز چی شده ابرام؟! گفت مهم نیست... گفتم چی مهم نیست؟ گفت مهم نیست که این‌جا واستاده باشم، مهم نیست آخرین منظره باشه که می‌بینم. مهم نیست آخرین سیگارم باشه، مهم نیست زندگی فقط یه بار اتفاق بیافته... گفتم پس چی؟

Saturday Jan 11, 2020

همه‌چیز با فس‌فسه‌ها شروع شد. در گوش پدرم گفتن "ماه را بردار و بر کوچه بتابان"... برداشت و تابوند و ستم کرد. سؤال کوچه رو با سوی ناسو، با نور چراغ‌قوه جواب داد و بس... پدرم مرد. مرد و کوچه لکنت گرفت و توی تبعید شب موند. من هم توی کوچه خیره موندم به چراغ‌قوه‌ای که مرده‌ریگ پدر بود و ماهی که دیگه توی آسمون نبود.

Saturday Dec 21, 2019

می‌گه زمستون خدا هوا سرده دمش گرم. زمستون رو دوست ندارم ابرام‌ـ چرا دمش گرم؟!!!... واسه سقفی که چکه می‌کنه، کفشی که سوراخه، مادری که اجاقش خاموشه، پدری که خجالت می‌کشه از دیدن همه‌ی این‌ها... چرا دمش گرم؟!!! زمستون رو دوست ندارم ابرام.

Wednesday Dec 04, 2019

بیا و برای ما نان و پنیر و تاریخ بیاور، با سگی‌ترین عرق پیشانی‌مان می‌خوریم. بیا و برای ما غروب خرابه‌های تهران را بیاور. غروب ارگ و دولت و چاله میدان را.

ebrambegoo-13 (آینه)

Saturday Nov 09, 2019

Saturday Nov 09, 2019

توی آینه یه داستان دو نفره می‌بینم. اونی که توشه من نیست، پس دو نفره‌ست. پارانویای ما از همین‌جا شروع می‌شه. اونی که توی آینه‌ست می‌گه من به تو اعتماد ندارم. می‌گه تو یه کلاش مزدوری که یه عمره اسیرت هستم و من رو به بازی گرفته‌ی. می‌گم خب، من هم بهت اعتماد ندارم!...

Saturday Oct 19, 2019

یه قصه‌ی تکراری‌ای بود اولِ همه‌ی قصه‌ها می‌گفتن، که خودش واسه خودش یه قصه بود؛ همون که می‌گفت: یکی بود، یکی نبود... بقیه‌ش هر چی می‌گفتن متل بود...

ebrambegoo-11 (پاییز)

Sunday Sep 22, 2019

Sunday Sep 22, 2019

گفتم این اواخر خیلی داره سخت می‌گذره، عیارش دست کیه ابرام؟
گفت دست اون مادری که بچه‌ش رو توی کوچه گم کرده. اگه پیداش کنه چی کارش می‌کنه؟
گفتم باید به آغوش بکشه، دل‌داری بده، اما می‌زنه...
گفت راحت باش، سخت نگیر؛ می‌گذره... به همین برکت.

Tuesday Sep 03, 2019

سوار تاکسی شده بودیم، سرِ موضوعِ مکرری راننده گفت "کار خودشونه"... من و ابرام خنده‌مون گرفت. گفتم ابرام چیه همه‌ش می‌گیم کار خودشونه‌ـ خودشونه؟! کی‌ان این‌ها، که همه می‌دونن کارشونه و کسی نمی‌شناسدشون؟ گفت اون رو ول کن...

Monday Jul 29, 2019

امروز ابرام با یه شاخه گل اومد خونه. رفت اتاقش‌ـ مداد خریده بود، مداد رو گذاشت روی میز، گل رو گذاشت تو گلدون، گلدون رو گذاشت روی میز. کلیدهاش رو هم گذاشت روی میز...

Copyright 2020 All rights reserved.

Podcast Powered By Podbean

Version: 20241125